معنی کم دلی و بزدلی
حل جدول
لغت نامه دهخدا
بزدلی. [ب ُ دِ] (حامص مرکب) جبن. ترسوئی. کم جرأتی. (از یادداشتهای دهخدا).
دلی دلی
دلی دلی. [دِ ل ِ دِ ل ِ] (اِ صوت) (مخفف دل ای دل ای دل) تکیه کلامی است خنیاگران را: دلی دلی خواندن، دل ای دل خواندن. تکیه کلامی است مغنیان و خوانندگان را. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- برای کسی دلی دلی خواندن، در جواب مطالبه ٔ کسی حق خود را سخنان بی معنی و غیر مربوط گفتن یا انکار کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا).
دلی
دلی. [دَ] (مغولی، اِ) اقیانوس. (سازمان اداری حکومت صفوی ص 40). و رجوع به دلی خان شود.
دلی. [دِ] (ص نسبی) منسوب و متعلق به دل. قلبی. (ناظم الاطباء). و رجوع به دل شود.
دلی. [دُل ْ لا] (ع اِ) راه روشن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
فرهنگ معین
(~.) (حامص.) جبن، ترس.
فرهنگ عمید
بزدل بودن، ترسو بودن،
مترادف و متضاد زبان فارسی
ترس، ترسویی، جبن، جبونی، مخافت، هراس،
(متضاد) شجاعت، شهامت، نترسی
فارسی به عربی
خجل
گویش مازندرانی
درنگ و تأخیر، از اصوات به هنگام سرور و شادی
معادل ابجد
163